معنی پسر طهماسب

حل جدول

واژه پیشنهادی

پسر شاه طهماسب

حیدر میرزا

لغت نامه دهخدا

طهماسب

طهماسب. [طَ] (اِخ) تهماسپ. نام یکی از پادشاهان ایران بوده است. گویند هفت سال خراج تمام ایران رابخشید و پنجاه سال پادشاهی کرد. (برهان قاطع). طهماسب پدر «زو» است و «زو» پس از نوذر پنج سال پادشاهی کرده است. رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی شود:
ز تخم فریدون بجستند چند
یکی شاه زیبای تخت بلند
ندیدند جز پور طهماسب زو
که زور کیان داشت و فرهنگ گو.
فردوسی.
بلعمی در ترجمه ٔ تاریخ طبری آورده است که منوچهر را پسری بود نام وی طهماسب و منوچهر بر وی خشم گرفت ازبهر گناهی را و خواست که مردی را بکشد، پس مهتران گردآمدند و او را از پدرش بخواستند، پدر وی را بدیشان بخشید و باز بفرمود تا آن طهماسب را از شهر بیرون کردند و به ترکستان افکندند و آن دختر را که به زنی بدو داده بود تا به کوشک اندر بازداشتندش و نام آن دخترک مادرک بود، پس طهماسب حیله کرد و او را که زن او بود بدزدید و با خویشتن ببرد، پس این طهماسب را از آن دختر پسری آمد نام او «زو» کرد. پس چون منوچهر آمدن «زو» بشنید از طهماسب خشنود شد و مر او را بازخواند، پس طهماسب بمرد و منوچهر هم بمرد و آن پسر بماند و سخت خرد بود و ملک را نشایست، پس افراسیاب ملک ترک بیامد و پادشاهی منوچهر بگرفت و بر مردمان عجم ستم کرد و شهرها ویران کرد. و چون پنج سال برآمد قحطشان افتاد و عجم اندر آن قحط و ستم ترکان دوازده سال بماندند، پس این «زو» بزرگ شد و خروش آمد و سپاه بر خویشتن عرضه کرد سپاه پدر و آن ِ جدش منوچهر بدو گرد آمدند و با افراسیاب حرب کرد و افراسیاب را از زمین عجم بیرون کرد تا بهزیمت ترکستان بازشد و آن روز روز آبان بود و عجم این روز را روز عید دارند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی خطی ورق 108). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: و فرزندش [منوچهر] طهماسب بود که پدر بوده است «زاب » را و پارسیان او را «زو» خوانند و «زه » نیز گفته اند و بعضی گویند پسر نوذر بود و حقیقت آن است که پسر طهماسب ابن منوچهر بود. (مجمل التواریخ و القصص صص 27-28). ابن البلخی نام پدر طهماسب را «کنجهوبرز» ثبت کرده است. (فارسنامه چ تهران ص 13). و رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 14 و تاریخ سیستان ص 7 شود.

طهماسب. [طَ] (اِخ) (شاه طهماسب دوم) ابن شاه سلطان حسین صفوی. وی دهمین پادشاه از پادشاهان سلسله ٔ صفویه بوده و از سال 1135 تا 1144 هَ. ق. پادشاهی کرده است. مدت ده سال ِ سلطنت وی شش سالش در زمان غلبه ٔ افغان و چهار سال دیگرش هم در بحبوحه ٔ اقتدار طهماسب قلیخان افشار (نادرشاه) گذشت و در واقع رشته ٔ امور سلطنت را طهماسب قلیخان در دست داشت و برای شاه طهماسب دوم جز نام پادشاهی چیزی باقی نمانده بود. محمدحسنخان صنیعالدوله در کتاب تاریخ سلاطین ایران آورده که: چون خبر قتل شاه سلطان حسین (1134 هَ. ق.) در قزوین بشاه طهماسب رسید خود را پادشاه خواند، به آذربایجان رفت و رسولی نزد پادشاه روس فرستاد و امداد خواست و لشکر روس بگیلان و آذربایجان آمدند و سپاه عثمانی نیز که با اشرف مصالحه کرده بودند به آذربایجان روان شدند و شاه طهماسب و کسانش به ری آمدند و لشکری که داشتند در قم برای جلوگیری افغان گذاشتند و بهر طرف نامه ای نوشته کمک خواستند و فتحعلیخان قاجار با رنجشی که از شاه سلطان حسین داشت با لشکر خود به ری آمد و اشرف که این شنید با لشکر زیادی به ری شتافت و چون دانست که لشکر آماده ٔ شاه طهماسب همین است که در قم است جمعی را به جنگ آنها گذاشته و خود با اغلب از لشکریانش رو بشاه طهماسب نهادو چون به ری رسید شاه طهماسب به لارجان رفته بود، فتحعلیخان با سپاه ترکمانان و قاجار بمحاربه ٔ اشرف مشغول شده و چند بار جنگ سختی فرمود ولی چون از شاه طهماسب خبر نداشت که کجاست بمازندران شتافت و در اشرف بشاه طهماسب پیوست و او را از رسیدن اشرف خبر داد، اوجز توسل به آن شهریار چاره ندیده بدو متوسل گردیده از او استمداد کرد، فتحعلیخان شاه طهماسب را بگرگان آورده به جمعآوری لشکر پرداخت. در آن حال ندرقلی افشار که نادرشاه شد و نسب و حالت او را مورخین ضبط کرده اند بسبب دامادی باباعلی بیک افشار قوتی پیدا کرده وخروج نموده با ملک محمود سیستانی که در خراسان بود زدوخوردها نموده کارش بالا گرفته کلات را متصرف شد. همین که آمدن شاه طهماسب را بگرگان شنید از روی حزم پیشکشی نزد او و فتحعلیخان فرستاده اظهار بندگی کرد و ایشان نسبت به او تلطف کرده حکمرانی متصرفات او بدو واگذاشتند تا آنکه فتحعلیخان با لشکر قاجار و ترکمان که در ولایات مازندران داشت و آماده کرده بود با شاه طهماسب به گرفتن مشهد مقدس روانه شدند و در نزدیکی مشهد نادرقلیخان با جمعی نزد شاه طهماسب آمده شاه طهماسب را از وی خوش آمد و او را ملقب به طهماسبقلیخان و امیرکبیر کرد و گاهگاه به دور مشهد به تاخت وتاز میرفت و چون قصد پادشاهی و انجام کار شاه طهماسب داشت و با بودن فتحعلیخان این کار ممکن نبود، به غدر، اسباب قتل آن شهریار را فراهم آورده و آن بزرگوار به دست یکی از قجرهای دولو شهادت یافت و بزرگان را که ملازم حضرت او بودند محبوس کرد و لشکر قاجار و ترکمان به استرآباد بازگشتند و با محمدحسن شاه بتعزیت آن شهریار مشغول شدند و چون ملک محمود از فتحعلیخان نهایت بیم را داشت شاد و آسوده شده در خواجه ربیع به جنگ شاه طهماسب شتافت. نادر نیز با لشکریان او را استقبال کرد و جنگ سختی کردند و ملک محمود بشهر مشهد گریخت و دروازه ها را بست و حصاری شد و نادر شهر را محاصره کرد و پس از چند روز کسان محمود با نادر سازش کرده شهررا دست دادند و نادرشاه طهماسب را بشهر مشهد آورده بود و به ولایات خراسان لشکر فرستاده آن نواحی را مسلم کرد. و اگرچه در آن اوقات میان شاه طهماسب و نادر رنجشی پیدا شده چون نادر تسلط تام داشت حکام و غیره از او خائف بودند، شاه طهماسب کاری نمیتوانست کرد و دست نشانده ٔ او بود و نادر هر کار که میخواست میکرد ونیز رضاقلیخان پسر خود را با زنان بمشهد فرستاده آن شهر را برای مسکن خود اختیار کرد و سان لشکر را دیده، شصت هزار بودند، بیست هزار را بمحارست شهر مشهد گذاشت و چهل هزار را برداشته بهرات رفت و آن بلده را گرفته بهرات باز گشت اشرف افغان که استیلاء نادر بشنید با لشکر خود رو بخراسان نهاد و دور شهر سمنان را بگرفت و نادر با شاه طهماسب و سپاه رو بجانب او نهاده، در محل معروف به مهماندوست بدو رسید و آن روز لشکر نادر شصت هزار سوار و پیاده بود. توپخانه را در بلندی جا داده که مشرف بمحل جنگ باشد و لشکر را سه قسمت کرده قسمتی را به دست راست و قسمتی را به دست چپ و خودنادر با شاه طهماسب در میان قسمت سوم بایستاد و پیادگان را در جلو و سواران را از عقب واداشت و بسرداران فرمان داد که تا لشکر دشمن نزدیک نشود دست بتفنگ وشمشیر نبرند و توپچیان را گفت همین که لشکر دشمن درمیان میدان آمد بنای توپ اندازی گذارند. اشرف و افغانان که سپاه ایران را بیکاره فرض کرده بودند از این لشکرآرائی نترسیده بیباکانه رو به جنگ آوردند و همین که بمیان میدان رسیدند توپچیان شلیک کردند و زنبورکخانه که به دست آنها و در جلو لشکرشان بود با جمعی از سواران از پای درآمدند و بقیه پس نشستند، اشرف چون چنین دید با غضب زیاده دست بشمشیر کرده بطرف مقابل تاخت. باز توپچیان شلیک کردند و جمعی از لشکر اشرف تلف شدند و طایفه ای نزدیک لشکر نادر رسیدند، آنوقت تفنگیان بفرمان سرکردگان شلیک کردند، بسیاری از افغانان نیز آنجا از پای درآمدند و اشرف و بازماندگان بگریختند و لشکر نادر ایشان را دنبال کرده و خود نیز تا نزدیک اصفهان نگذاشت ساعتی اشرف بیاساید و همه جا اورا دنبال کرده تا به مورچه خورت رسید. چون اشرف از سردار لشکر عثمانی که در همدان بود کمک خواسته جمعی از لشکر عثمانی در مورچه خورت به اشرف پیوستند. وی به یاری آنها مستظهر شده سر راه بر نادر بگرفت و در آنجا نیز جنگ سختی کردند و بسیاری از لشکر عثمانی مقتول و اشرف به اصفهان گریخت و از آنجا بشیراز رفت. نادرنیز شاه طهماسب را به اصفهان آورده خود بدنبال اشرف روان شد و در زرفون نیز جنگی کرده نادر ظفر یافت و تا شیراز او را تعاقب کرد و در فسا طایفه ای از بزرگان افغان بچنگ لشکریان او افتاده و هرچه جستجو کرد ازاشرف نشانی نیافت و به اصفهان بازگردید و اشرف از راه سیستان بقندهار رفت و پسر محمود به خونخواهی پدر او را بکشت. و چون بسیاری از اصقاع ایران را یا روس متصرّف شده بود یا عثمانی، نادر، عربستان و لرستان وبروجرد و همدان و کردستان و گیلان و بیشتر بلاد آذربایجان را مستخلص کرد و شاه طهماسب و بزرگان از او خائف شدند و تاج و کمر شاهی برای او فرستادند و نوشتند که خراسان اغتشاش دارد و افغانان دست اندازی میکنند، بهتر آن است که بدان جانب شتابی و آنجا را منظم نمائی، نادر را اگرچه این فقره مطبوع نیفتاده ولی لابد روبخراسان نهاد و آنجا را منظم کرد و هرات و قندهار را بگرفت و بخراسان بازگشت. و در آن اوقات شاه طهماسب و بزرگان ساده لوح او عزم جنگ عثمانی کردند و لشکر عثمانی از بغداد بصوب همدان رسید و شاه طهماسب با لشکر نیز بدان ساحت رسیده محاربه اتفاق افتاد و شکست فاحشی بلشکر شاه طهماسب وارد آمد و بسیار مقتول گردیدند و بازماندگان به اصفهان رسیده ناچار با آن دولت صلح کردند و مملکتهائی که نادر از ایشان گرفته بود بازبدیشان واگذار کردند. نادر که از این معنی آگاه شد زیاد متغیر گردیده نامه ای بشاه طهماسب نوشته پس از ملامت دستورالعمل داد که لشکر فارس و عمان را جمعآوری نمائید تا من نیز با سپاه خراسان و مازندران و گرگان به اصفهان آیم و تلافی کار عثمانی کنم. شاه طهماسب پذیرفته ولی چون نادر به قم رسید باز نزدیکان شاه طهماسب او را از آمدن نادر به اصفهان ترسانیده لهذا لشکر جمعآورده را شاه طهماسب بقم فرستاد و حکم داد که نادر از همانجا بجنگ عثمانی شتابد، نادر با عجز بسیارالتماس شرفیابی کرده معروض داشت که لازم است لشکر خراسان را در حضور شاه سان دهم، شاه طهماسب ناچار او را طلبیده نادر به اصفهان آمد و در حضور شاه طهماسب تملقات فوق العاده اظهار داشت و به درخواست شاه طهماسب را بهزار جریب که معسکر او بود ببازدید لشکر برد و شب را نیز شاه طهماسب را در آن محل به رسم مهمانی نگاه داشت و هر گونه اسباب طرب برای او حاضر و او مشغول عیش و حرکات ناپسند شد. نادر بزرگان و سرکردگان ایران و افغانستان را پشت سراپرده برده حرکات شاه طهماسب را مشهود ایشان نمود و ایشان از او تبرا کرده و به نادر گرویدند و با نادر هم عهد شدند و صبح شاه طهماسب را خلع کردند و نادر او را از راه یزد بخراسان نزد پسر خود رضاقلیخان فرستاد و او را چندی در مشهد نگاه داشته بعد بسبزوار فرستادند و در آن حدود مقتول گردید. پادشاهیش ده سال بود و در این ده سال شش سال مخذول افغانان و چهار سال دست نشانده ٔ نادر بود. (خلاصه ٔ تاریخ ایران از اقدم زمان تا عصر ناصرالدینشاه).
سکه های عصر شاه طهماسب دوم:
گاه بر روی سکه ها خود را بدین مصراع معرفی کرده که:
غلام شاه دین طهماسب ثانی
و گاه بر روی سکه ها این بیت منقوش است:
بگیتی سکه ٔ صاحبقرانی
زد از توفیق حق طهماسب ثانی
و گاه این بیت:
سکه زد طهماسب ثانی بر زر کامل عیار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار.
و سکه ای هم دو سال قبل از خلع خویش از پادشاهی زده است که بیت ذیل روی آن نقش است:
از خراسان سکه بر زر شد بتوفیق خدا
نصرت و امدادشاه دین علی موسی رضا
سجع مُهر وی نیز مصراع ذیل بوده است: بنده ٔ شاه ولایت طهماسب (1139). (مسکوکات رابینو ص 44).

طهماسب. [طَ] (اِخ) (شاه طهماسب اول) ابن شاه اسماعیل صفوی. وی از سلسله ٔ صفویه دومین پادشاه است که از سال 930 الی 984هَ. ق. سلطنت کرده است. تولد وی بنابر روایت اسکندربیک منشی در تاریخ عالم آرای عباسی بسال 919 در قریه ٔ شاه آباد از اعمال اصفهان بوده و در سن یازده سالگی بعد از فوت پدرش شاه اسماعیل اول بسال 930 بر تخت پادشاهی بنشست و در روز پانزدهم صفر سال 984 دار دنیا را وداع گفت. مدت سلطنتش 53 سال و کسری بود و عمر وی به شصت وچهار سال رسید. ادوارد برون در ج 4 تاریخ ادبیات ایران گوید: طهماسب ارشد اولاد شاه اسماعیل روزی که جانشین پدر شد بیش از ده سال نداشت، مدت پنجاه ودوسال و شش ماه بر ایران حکمرانی کرد و در 14 می 1576م. جهان را بدرود گفت. مورخین آن زمان او را شاه دین پناه میخوانند. تاریخ جلوسش در این قطعه ثبت است:
طهماسب شاه عالم کز نصرت الهی
جا بعد شاه غازی بر تخت زر گرفتی
جای پدر گرفتی کردی جهان مسخر
تاریخ سلطنت شد جای پدر گرفتی.
اخلاق طهماسب: سر جان ملکم نظر خوبی نسبت به اخلاق او اظهار داشته گوید: «مهربان و جوانمرد بود»، و در جای دیگر مینویسد «بنظر میرسد که صاحب حزم و هوش بوده، و اگرچه خصال حسنه و همت عالی خیلی امتیازنداشته در عوض از رذائل و ذمایم بزرگ مبری و منزه بوده است ». آنتونی جنکینسن که حامل سفارشنامه از طرف ملکه الیزابت بود در ماه نوامبر 1562 م. در قزوین بخدمت رسید، ولی خیلی خوب پذیرائی نشد. سفیر ونیز موسوم به وینسِنتیو دِ الساندری که در 1571 م. مقیم دربار بود شاه را «در سال شصت وچهارم عمر، و پنجاه ویکم سلطنت » چنین وصف میکند: «قدش میانه و خوش ترکیب است، چهره اش پسندیده و قدری مایل به تیرگی است، لبانی ضخیم و ریشی خاکستری رنگ دارد». و نیز گوید: «بیش از هر چیز از اخلاق او حزن و مالیخولیا قابل ملاحظه است، علامات این حالت بسیار است، مثلاً یازده سال از قصر سلطنتی بیرون نیامد و برخلاف انتظار مردم به شکار و سایر اعمال خود را سرگرم نکرد». در جای دیگر مینویسد: «متکبر و متنفر از جنگ و بسیار کم دل است، توجه او بیشتر نگاهداشت خاطر زنان و نگاهداری زر و سیم است، تا وضع و اجرای قوانین و بسط و نشر عدالت. لئیم و خسیس است و در بیع و شری مانند تاجری حقیر زیرکی دارد». و در خاتمه گوید: «با وجود مطالبی که فوقاً نوشته شد، و در حقیقت هم میبایستی اسباب تنفر میشد. احترام ملت نسبت بپادشاه بحدی است که باور نمیتوان کرد، بمناسبت نسب او که به علی (ع) معبود خاص ایرانیان منتهی میشودمردم او را نه مثل شاه بلکه مانند خدا پرستش میکنند». و مثلی چند از اقسام این تعظیم و تبجیل، یا عبادت و پرستش را که به عوام الناس انحصار نداشته و در میان اعضای خانواده ٔ سلطنتی و درباریان و سکنه ٔ دورترین نقطه ٔ مملکت نیز متداول و مرسوم بوده است ذکر مینماید. یکی از کارهای زمان سلطنت این پادشاه تخفیف مالیات سنگینی است که بر رعایا تحمیل گشته و سفیر ونیز سبب آن را اعتقاد به خواب میداند و میگوید: «اعتقاد شاه طهماسب به خواب، شبی ملائکه حلقوم او را فشرده و به وی خطاب کردند: آیا از پادشاهی که عاقل لقب دارد واز دودمان علی (ع) است سزاوار است که خانه ٔ ملت را خراب کند تا خزانه ٔ خود را آباد سازد؟ بعد شاه امر دادند که مردم را از این مالیات ها معاف نماید». این قضیه برای معرفی شاه طهماسب کافی است، زیرا که خودش نیز در تذکره ٔ احوال خویش چندین رؤیا را ذکر میکند وبطوری که معلومست به آنها اهمیت بسیار میداده است، مثلاً در یک خواب (در حدود سال 1528 م.) علی (ع) او را به غلبه ٔ بر ازبکیه امیدوار میسازد، و یک سال و دوسال بعد در هرات به او امر میدهد که بار دیگر به جنگ برود و در این باب خود گوید: «اعتقاد این بنده ٔ ضعیف، طهماسب الصفوی الموسوی الحسینی این است که هر کس که حضرت امیرالمؤمنین صلوات اﷲ علیه را در خواب بیند، آنچه ایشان فرمایند همان میشود». دفعه ٔ دیگر در بیست سالگی دو خواب پی درپی در رؤیای دوم امام علی الرضا (ع) تصدیق و تأیید رؤیای اول را طلب کرد و بمقصود رسید و از شراب و دیگر مناهی تائب شد و شرابخانه ها و بوزخانه ها و بیت اللطف خانه ها را در تمام قلمرو خود بست، و این رباعی را بمناسبت آن واقعه انشا کرد:
یک چند پی زمرد سوده شدیم
یک چند بیاقوت تر آلوده شدیم
آلودگیی بود بهر رنگ که بود
شستیم به آب توبه آسوده شدیم.
توبه ٔ شاه طهماسب: این توبه و استغفار شاه طهماسب در احسن التواریخ در ضمن وقایع سال 939 هَ. ق. / 1532- 1533 م. مذکور است.
تباهی لشکر عثمانی از برف بی هنگام: در همین ایام لشکر سلطان سلیمان عثمانی که حسب المعمول سرگرمی ایران را به جنگ ازبکیه و دفع حملات مکرره ٔ آنها از ولایات شمال شرقی مغتنم شمرده بود به آذربایجان وارد و در این ایالت گرفتار برفی سخت و بیموقع شد و جمعی کثیر از سپاه عثمانی تلف گردید (این واقعه در ماه اکتبر اتفاق افتاد). شاه طهماسب این تباهی لشکر خصم قدیم خود را از «مرحمت الهی و شفقت حضرات معصومین صلوات اﷲ علیهم میداند». این واقعه در رباعی متکلفانه ٔ ذیل ثبت شده و در احسن لتواریخ و عالم آرای عباسی مسطور است:
رفتم سوی سلطانیه آن طرف چمن
دیدم دوهزار مرده بی گور و کفن
گفتم که بکشت این همه عثمانی را
باد سحر از میانه برخاست که من.
مشاهدات دیگر: چند رؤیای دیگر را هم شاه طهماسب به دقت تمام در تذکره ٔ خود ثبت نموده است. در اردبیل شیخ صفی الدین جدش بر وی ظاهر شده و با وی صحبت داشته است. در موقع دیگر روح شیخ شهاب الدین او را نوید داده تقویت میکند. چندین خواب دیگر به طریق ابهام در ذیل وقایع سنه ٔ 957 هَ. ق. / 1550 م. و سنه ٔ 961 هَ. ق. / 1554 م. ذکر شده است.
روابط ناگوار زندگی: شاه طهماسب از حیث روابط خانوادگی چندان خوشبخت نبود، هرچند پادشاهان آسیائی آن عصر خاصه سلاطین عثمانی را از او خوش اقبال تر نمیتوان دانست، طهماسب سه برادر کوچک تر از خود داشت: سام (که در شعر مهارتی داشته، و تذکرهالشعرائی نوشته است)، بهرام و القاس. از این سه برادر اولی و سومی بر وی شوریدند.
سام میرزا در سنه ٔ 969 هَ. ق. / 1561- 1562 م. بزندان افکنده شد، و در سنه ٔ 984 هَ. ق. / 1576- 1577 م. به دست جانشین شاه طهماسب بقتل رسید. قضیه ٔ القاس میرزا خیلی بدتر ازین شد، زیرا که مشارالیه هم یاغی بود و هم خائن، و نه تنها بسلطان سلیمان پناه برد و به قسطنطنیه رفت، بلکه او را واداشت که به ایران حمله کند و خود با جد و سعی تمام در جنگ با مملکت خویش شرکت کرد. در همدان خانه ٔ زن برادر خود، بهرام میرزا را در سال 955 هَ. ق. / 1548 م. غارت کرد، بعد بطرف یزدخواست رهسپار شده سکنه ٔ آنجا را قتل عام نمود، اما در سال بعد برادرش بهرام او را شکست داد و بشاه طهماسب تسلیم کرد. شاه او را در قلعه ٔ الموت محبوس ساخت.
این روایت بنابر روایت تذکره ٔ شاه طهماسب است اما صاحب احسن التواریخ محبس او را قلعه ٔ قهقهه دانسته است، و گوید: پس از یک هفته در آنجا هلاک شد. شاه طهماسب در ذکر این واقعه گوید: «بعد از چند روز دیدم که از من ایمن نیست و دائم بتفکر است. او را همراه ابراهیم خان و حسن بیک یوزباشی کرده بقلعه فرستادم، ایشان او را بقلعه ٔ الموت برده حبس کرده آمدند، بعد ازشش روز جمعی که در قلعه او را نگاه میداشتند، غافل گردیده دو سه نفر در آنجا بودند که القاس پدر ایشان را کشته بود، ایشان هم بقصاص پدر خود او را از قلعه بزیر انداختند، بعد از مردن او عالم امن شد». اگر فرض کنیم که شاه طهماسب خودش مقدمه ٔ وقوع این امر را فراهم نکرده، بزحمت میتوان تصور کرد که بی رضای او انجام گرفته باشد. در همین سال بهرامشاه در سن 33 سالگی وفات یافت.
بیوفائی نسبت به بایزید پسر شاه عثمانی: از این بدتر قضیه ٔ شاهزاده بایزید بدبخت پسر سلطان سلیمان عثمانی است. این جوان از حکومت ولایت کوتاهیه معزول شد و بواسطه ٔ سعایت زن پدرش که زنی روسی موسوم به خرم بود (و مقصودش فقط ولیعهد ساختن پسر خود سلیم بود که بعدها به احمق ملقب گشت) از وطن رانده شد و در سال 967 هَ. ق. / 1559- 1560 م. بدرگاه شاه طهماسب پناه برد. هیئتی از جانب سلطان عثمانی به قزوین رفت و تقاضای تسلیم بایزید و اطفال او را کرد. بنابر قول آنتونی جنکینسن این هیئت چهار روز قبل از ورود او یعنی چهارم اکتبر 1562 م. وارد شد، طهماسب قدری از ترس دولت عثمانی و قدری بواسطه ٔ رشوه عهدی را که بسته بود شکسته و امر داد یا راضی شد که شاهزاده ٔ بدبخت ترک با چهار پسر کوچکش کشته شوند. و بنابر قول آنتونی جنکینسن «سر او را مانندارمغان بسیار مطلوبی بپدر قسی القلب بدطینتش ارسال داشت ».
شاه طهماسب دغدغه ٔ خاطر و احساس ندامتی را که از قصد خیانت بمهمان و تسلیم او به دشمن در قلبش ظهور یافته بود خفه کرد و عهد و پیمان را شکسته و شاهزاده را حتی مستقیماً به پدرش نسپرد بلکه به فرستادگان برادرش سلیم تسلیم کرد. از روی تذکره ٔ خود شاه طهماسب هم معلوم میشودکه این رفتار چقدر بد بوده است.
شرح کامل این واقعه در پایان تذکره ٔ مزبور بقرار ذیل دیده میشود، شرحی که خود شاه طهماسب ازین بدرفتاری نوشته است: «در این تاریخ علی آقا نزد حضرت خواندگار آمد و امرا و جماعت هر کس ارمغانی که فرستاده بودند در برابر تحفه ٔ هر کس (تحفه ٔ آمد) غیر از پیشکش و ارمغان ما که در این مرتبه نیز درجه ٔ قبول نیافته بود و کتابتی سراسر کنایه و گله آمیز نوشته بودند من گفتم این است که سلطان بایزید را با چهار پسر گرفته و جهت خاطر حضرت خواندگار و سلیمخان نگاه داشتم و چون گفته بودم که سلطان بایزید را به خواندگار ندهم موقوف همین که چون اشارت خواندگار برسد و فرستادگان حضرت سلیم برسند ایشان را تسلیم فرستادگان سلطان سلیم کنم که نقض عهد نکرده باشم. بعد که فرستادگان خواندگار آمدند فرمودم پاشا حضرتلری و حسن آقا شما خوش آمدید و صفا آوردید، آنچه فرموده ٔ حضرت خواندگار است چنان میکنم و از اشارت ایشان تجاوز نمیکنم و بهر خدمت که میفرمایند ایستادگی دارم اما در برابر این نوع خدمت کلی از حضرت خواندگار و سلیم خان جائزه و جلدوئی که لایق ایشان باشد میخواهم و در عالم دوستی از خواندگار توقع دارم که اذیت بسلطان بایزید و فرزندان او نرسد». حاجت بذکر نیست که این نیت نیکو ابداً مجاری این واقعه ٔ خونین را تغییری نداد لکن موافقت و تسلیم پادشاه شیعه با تقاضای آمرانه ٔ سلطان سبب شد که بطورموقت روابط عثمانی استحکام یافته دوستانه شود. انعکاس این صلح و سلام هم در نوشته های جنکینسن و هم در مراسلات سیاسیه که جلد اول منشآت فریدون بیک را خاتمه میدهد بنظر میرسد. درین مکاتیب سلطان برای اولین بار با ادب و احترام بشاه طهماسب چیز نوشته است، ولی اشاره ٔ صریحه به واقعه ٔ مزبور دیده نمیشود.
همایون امپراطور هند در ایران: واقعه ای که بیشتر معلوم و قابل اعتماد است ورود همایون پسر بابر امپراطور دهلی است که از مملکت خود رانده شد و در سال 1544 م. بدربار شاه طهماسب پناه آورد. سر جان ملکم شرح پذیرائی او را با وجد و شعف تمام نقل میکند اما ارسکین مدارک و اسناد رسمی را بقدر «افسانه ٔ ساده و بی زینت » جوهر ملازم همایون اهمیت نداده و با ذکر امثال چند اینطور اظهار عقیده میکند که «همایون در این سفر خیلی اهانت دید و مشقت کشید». حقیقهً خیلی فشار بر او وارد شد که بقبول مذهب شیعه مجبور گشت و اگر بواسطه ٔ شفاعت سلطان خانم خواهر پادشاه و قاضی جهان وزیر و نورالدین طبیب نبود خیلی بیشترزحمت میدید. و امروز یکی از تصاویر قصر معروف به چهل ستون اصفهان مجلس ملاقات طهماسب و همایون را نشان میدهد.
روابط خارجی ایران درعهد شاه طهماسب: شاه طهماسب مثل پدرش با سه دولت خارجی رابطه داشت: عثمانی و ازبکیه ٔ ماوراءالنهر و خاندان سلاطین دهلی معروف بمغول کبیر. در قسمت بزرگی از سلطنت او (یعنی تا سال 974 هَ. ق. / 1566- 1567 م.) سلطان سلیمان بزرگ بر تخت عثمانی قرار داشت. از این تاریخ سلیم خان تا دو سال قبل از وفات طهماسب بر عثمانی حکمرانی نمود. و در دو سال اخیر زندگانی او (982- 984 هَ. ق. / 1574- 1576 م.) سلطان مراد سوم فرمانفرمای عثمانی بود. اما حکمرانان ازبکیه عبیدخان تا سنه ٔ 946 هَ. ق. / 1539- 1540 م.) که سال وفات اوست، از دشمنی شاه طهماسب کوتاهی نکرد و پس از آن تاریخ، دین محمدخان خود را از بزرگترین دشمنان او معرفی کرد، این شخص از مغشوش کردن ولایات شرقی و ترکان عثمانی از غارت حدود غربی ایران هیچ فروگذار نکرد.
از سلاطین «مغول کبیر» بابر (متوفی در 927 هَ. ق. / 1530- 1531 م.) و همایون (متوفی در 962 هَ. ق. / 1555 م.) و اکبر معاصر شاه طهماسب بوده اند. چنانکه دیدیم، آنتونی جنکینسن در سال 1561 م. با ورقه ٔ اعتبار از طرف الیزابت ملکه ٔ انگلستان بدربار او آمد، و سیزده سال تقریباً بعد از جنکینسن یعنی در اواخر ایام سلطنت شاه طهماسب بنابر قول صاحب احسن التواریخ که در ضمن وقایع سال 982هَ. ق. / 1574- 1575 م. قید کرده است هیئتی از جانب دن سباستیان به ایران وارد شد، اما بد پذیرائی گشت.
جنگ با عثمانی: در این عهد که ایران مابین دو دشمن واقع بود، یعنی ترکان از جانب غرب، و ازبکیه از سوی شرق، چندان روی صلح و آسایش ندید و جنگهائی در سرحدات شمال شرق و شمال غرب پی درپی پیش می آمد که هرچند از حیث نتیجه با یکدیگر مختلف بودند اما از لحاظ وضع و تربیت بهیچوجه تغییری در آنها ملاحظه نمیشد. مهمترین جنگهای سلطان سلیمان در سنوات ذیل اتفاق افتاد: در 940- 942 / 1534- 1536) محض گرفتن بغداد از دست ایرانیان و فتح آذربایجان. در 950 / 1543- 1544 و 953- 955 / 1546- 1548 هنگام پناه بردن القاس برادر شاه طهماسب بعثمانیان، در 1552/959 وقتی که ایرانیان ارجیش را دوباره تصرف کردند، و در 1554/961 در موقعی که سلیمان نخجوان را آتش زد و در چهارمین کرت به آذربایجان هجوم آورد. قوای نظامی عثمانیان در این وقت در دوره ٔ ترقی قرار داشت و نه تنها برای ایران بلکه برای دول معظمه ٔ اروپا نیز خطرناک بود. و دول اروپا از ایران متشکر بودند که گاه گاه قوای دولت عثمانی را تجزیه کرده و پراکنده ومشغول میسازد. بوسبک سفیر فردیناند در دربار سلیمان اظهار میکرد که: «میان ما و ورطه ٔ هلاک فقط ایرانیان فاصله اند». کریزی شرحی از «کثرت عده ٔ لشکر و کمال و مهیائی توپخانه ٔ عثمانیان در این زمان » وصف میکندو میگوید: «همین ملاحظات و اوصاف راجع میشود بمهارت و چابکی آنها در سنگرسازی و سایر شعب هندسی و نظامی ». با اینکه ایرانیان از حیث نظم قشون و آراستگی سلاح خیلی از عثمانیها پست تر بودند باید بر آنها تحسین کرد که به این خوبی در مقابل قوای ترک مقابل ورزیدند، خاصه پس از ملاحظه ٔ این نکته که سیاست عثمانی در آن زمان چنان بود که همواره ازبکیه و ترکمانان و سایر طوائف سنی را دعوت میکرد که در موقع حرکت قشون ترک بر قزلباش اوباش حمله ور شوند. از مکاتیب سیاسیه که در عهد سلیمان و پدرش سلطان سلیم مانده است بخوبی رَوِش مزبور معلوم و استنباط میگردد، مثلاً نامه ای که در اواخر سال 1553/960 به یکی از رؤسای ترکمانان خطاب شده و در صص 612- 613 منشآت فریدون بیک مندرج است چهارنفر ایلچی موسوم به محمد میر ابوتراب، میر طوطی، و سندوک حامل این مکتوب بودند و در مراجعت پس از طواف کعبه بدربار سلطان رفته او را از اقداماتی که بر ضد ایران کرده بودند مسرور ساختند.
جنگ با ازبکیه: جنگهائی که با ازبکیه میشد همچنین تسلسل داشت، خاصه تا وفات عبیدخان که قائدی خطرناک و هراس انگیز و پسر سیبک خان و یکی از اعقاب چنگیزبود. این شخص در سال 946 / 1539- 1540 بسن پنجاه وسه سالگی پس از سی سال حکمرانی وفات یافت. بنابر قول صاحب احسن التواریخ در هفت جنگی که با ایرانیان کرد فقط در یکی از آنها شکست خورد.
کشتار در راه مذهب: طوس و مشهد خاصه هرات در این لشکرکشیهابسیار خسارت دیدند زیرا که تقریباً در هر مورد قتل عام مذهبی نیز با آنها همراه بود. هلالی شاعر در سال 935 / 1528- 1529 در هرات قتیل تعصب اُزبکان سُنی شد چنانکه بنائی شاعر در فارس در سال 918 / 1512- 1513 فدای سختگیری و تعصب شیعیان گردید. در احسن التواریخ در ضمن وقایع سال 942 / 1535- 1536 بشرح و صورت ذیل از قتل عام شیعیان که در 20 رجب 942 مطابق 14 ژانویه ٔ 1536 هنگام غلبه ٔ عبیدخان بر هرات اتفاق افتادمسطور است: «هر روز بحکم آن خان بی ایمان پنج شش کس بواسطه ٔ تشیع به اقوال جُهال در چهارسوق هرات کُشته میشدند و روستائیان بی دیانت و شهریان باخیانت با هر کس که عداوتی داشتند او را گرفته نزد قاضی میبردند که این مرد در زمان قزلباش لعن ابوبکر و عثمان کرده است بسخن آن دو گواه جاهل قاضی بقتل آن مظلوم حکم میکرد و او را کشان کشان به چهارسوق هرات میبردند و بقتلش می آوردند و از شومی ایشان امواج محن و افواج فتن بدرجه ٔ اعلی رسید و سلب و نهب در اطراف خراسان واقع گردید.
حرب با گرجیان: ایرانیان درین عهد لاینقطع با گرجیان نیز جنگ داشتند خاصه در سنوات 947 / 1540- 1541، 950 / 1543- 1544، 958 / 1551، 961 / 1554، 963 / 1556، 968 / 1560- 1561 و 976 / 1568- 1569 این جنگها هم در کمال خشونت و قساوت انجام میگرفت. و این نکته قابل نوشتن است که نویسندگان ایرانی آن عصر گرجیان عیسوی را گبر (که نام پیروان زردشت است) میخواندند، چنانکه در بیت ذیل که در شرح نخستین جنگ از حربهای سابق الذکر سروده شده مذکور است:
در آن سنگلاخ آن ددان کرده جای
وطنگاه گبران مردم رُبای.
بنابر قول صاحب احسن التواریخ در این سفر گرجیانی که قبول دین اسلام کردندعفو شدند و آنانکه خودداری کردند عرضه ٔ شمشیر گشتند. و همچنین در ذکر جنگ 1551/958 مورخ مزبور میگوید: «غازیان ظفرشعار پست و بلند دیار کفار فجار را احاطه فرمودند و هر کوه و کمر که گریزگاه آن گمراه بود ازلگدکوب دلاوران با هامون یکسان شد، و یک متنفس از آن مشرکین از دائره ٔ قهر و کین و اﷲ محیط بالکافرین، جان بسلامت بیرون نبرد و اهل و عیال و اموال به ارث شرعی از مقتولان بقاتلان انتقال کرد.
جنگهای کوچک و اغتشاشات داخلی: از این جنگهای بزرگ گذشته جدالهای دیگر نیز دولت ایران را مشغول میداشت از قبیل لشکرکشی که برای قلع و قمع حکام مستقل گیلان و آخرین شخص خاندان قدیم شروانشاهیان که مدعی بودند نسبشان به انوشروان میرسد، ولی در این عهد رو بانحطاط و زوال گذارده بود. هرچند آخرین عضو این دودمان موسوم بشاهرخ بن سلطان بن سلطان فرح بن شیخ شاه بن فرخ یسار در سال 946 / 1539- 1540 بفرمان شاه طهماسب بقتل رسید. نه سال بعد برهان نام شخصی از بازماندگان این سلسله با اسماعیل میرزا بنای ضدیت گذاشت. در گیلان خان احمدنام که یازدهمین شخص خاندانی بود که دویست وپنجاه سال سمت حکمرانی داشت شکست خورد. و در سال 975 / 1567- 1568 در قلعه ٔ قهقهه محبوس گردید. در سال 981 / 1573- 1574 جماعتی از اوباش بر تبریز دست یافتند و تا صدوپنجاه نفر از آنان بقتل نرسید سر به اطاعت فرودنیاوردند سیاستها و تنبیه های وحشیانه بسیار دیده میشد.
سیاستهای وحشیانه: مظفر سلطان حاکم رشت متهم بخیانت شد، شهر تبریز را آئین بستند، مشارالیه را در میان خنده و استهزاء عوام الناس در کوچه و بازار گردش دادند و بالاخره در قفس آهنین او را آتش زدند و امیر سعدالدین عنایت اﷲ خوزانی نیز زیر قفس آهنی آویخته شدو بطرزی خاص و وحشیانه طعمه ٔ حریق گردید. خواجه کلان غوربانی که در تسنن بسیار متعصب بود و از عبیدخان ازبک استقبال کرده و متهم شده بود که شاه را به خفت واهانت نام برده است در میدان هرات پوست کنده و بر داری آویخته شد. رکن الدین مسعود کازرونی که از اجله ٔ علما و اطبا بود مورد سخط سلطان شده و به آتش افکنده گشت. محمدصالح که ممدوح شعرا و حافظ ادبا بود و حیرتی که قصیده ای در مدح او ساخته است بجرم توهین بپادشاه متهم گردید دهان او را دوخته و در خمی جای داده از مناری عظیم فروافکندند.
ضعف و عیب شاه طهماسب: بنابر قول صاحب احسن التواریخ شاه طهماسب در ایام جوانی خیلی بخط و نقاشی و سواری خران مصری میل داشت، در نتیجه خرسواری مرسوم شد و هر کس در تزئین مرکوب و تهیه ٔ افسار و پالان زرین بر دیگران سبقت میجست. راجع به این مزاج مخصوص یکی از شعراء پست و گمنام که تخلصی عجیب داشت (بوق العشق) او را در شعر ذیل هجو کرده است:
بی تکلف خوش ترقی کرده اند
کاتب و نقاش و قزوینی و خر.
شاه خیلی اظهار تقدس میکرد، او بیشتر چیزها را نجس میدانست و غالباً لقمه ٔ نیم خورده را از دهان بیرون کرده در آب یا در آتش میافکند» و بهمین ملاحظه جای خرسندی است که «میل نداشت در میان مردم صرف غذا کند». درگرفتن ناخن و یک روز استراحت پس از حمام اهتمام و دقت کامل مبذول میداشت.
طهماسب در سه شنبه 15 صفر984 (14 می 1576) به سن 64 سالگی بعد از پنجاه وسه سال و شش ماه سلطنت وفات یافت، بنابر قول صاحب احسن التواریخ، مدت پادشاهی او از تمام سلاطین اسلام درازتر بوده است به استثنای المنتصر باﷲ خلیفه ٔ عباسی. (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف برون ج 4 صص 67- 78).
نظر به اینکه شاه طهماسب دارای قریحه ٔ شعری بوده، تذکره نویسانی که بعد از وی بترجمه ٔ احوال شعرا پرداخته اند هر یک بنوبه ٔ خویش نامی از وی برده و بیتی چند از او ثبت کرده اند، من جمله صادقی افشار در مجمعالخواص که تذکره ای است بزبان ترکی، و به تتبع مجالس النفائس امیر علیشیر نوائی نوشته و اخیراًعبدالرسول خیام پور معلم دانشگاه تبریز کتاب مزبور را بفارسی ترجمه و در تبریز طبع و نشر کرده، آورده است که: این پادشاه مرحوم مانند نیاکان خود دلیر بود وهمت بلند داشت. پنجاه وسه سال سلطنت کرد و در نیمه ٔ اول آن بهر کشوری که سوی می آورد دشمن در برابر وی تاب مقاومت در خود نمیدید و اگر ایستادگی میکرد شکست میخورد. و در نیمه ٔ دوم معارضان هند و روم با پای خودبدرگاهش میشتافتند و بدانجا پناهنده میشدند و بزرگان ترکستان و فرنگستان برای وی تحف و هدایا میفرستادند. چنان استعداد ذاتی داشت که سخنانش از سر تا پا لطایف و ظرائف بود و اگر میخواست میتوانست در تمام عمربکلام موزون سخن گوید. منظومه ٔ ذیل را در مدح امیر بیک مهر بالبدیهه گفته است:
ای بلند اختر سپهرشرف
وی گرامی دُرِ خجسته صدف
رانده در قلزم وزارت فُلک
کارفرمای صد نظام الملک
نیست در زیر چرخ چون تو وزیر
شرف روزگار بنده امیر.
از اینگونه ابیات که بالبدیهه گفته است زیاد دارد. استاد ما استاد مظفرعلی نقاش شاهی که نوه ٔ خواهر استاد بهزاد است فضل و کمال خود را بعد از استاد مزبور به آموزش و پرورش این پادشاه مدیون بود.
مرحوم بعلما وصلحا و فضلا خیلی التفات داشت و چنان پرهیزگار بود که در مدتی متجاوز از چهل سال گناه کبیره و یا صغیره ای قولاً یا فعلاً از او سر نزد.
بذل و کرمش چنان بود که بازرگانان را از پرداخت عوارض که درآمد آن هرساله بر هشت هزار تومان بالغ میشد معاف داشت و با برداشتن تحصیلداران که در راهها راهزنی میکردند و مانع عبور و مرور میشدند گرد کدورت را از رهگذر دلها بزدود.
گرچه همیشه شعر نمیگفت ولی گوهرهائی که گاه گاه از دریای طبعش بیرون میافتاد افکار جهانیان را آویزه ٔ گوش و گردن میگشت، رباعی ذیل از اوست (چون ادوارد برون در ضمن اعتقاد طهماسب به خواب، رباعی مزبور را نقل کرده از تکرار آن صرف نظر شد). (مجمع الخواص صص 8- 9).
آذر بیگدلی در آتشکده گوید: صیت عدالتش لرزه بزنجیر نوشیروان افکنده، سیادت نسب با سعادت حسب جمع کرده، مفصل احوال ایشان در کتاب تواریخ مضبوطو بمراتب سخنوری و سخن شناسی مربوط و نظر به استحضارسلطنت چند بیتی در شرح حال اهل چند ولایت گفته قلمی و ثبت گردید:
ز تبریزی بجزحیزی نبینی
همان بهتر که تبریزی نبینی.
اصفهان جنتیست پرنعمت
اصفهانی در آن نمیباید.
سگ کاشی به از اکابر قم
با وجودی که سگ به از کاشی است.
این رباعی نیز به اسم ایشان نوشته شده که در حال توبه از بنگ و شراب فرموده... (آتشکده ٔ آذر ص 17). مرحوم هدایت در مجمع الفصحا تخلص شاه طهماسب را عادل ثبت کرده و گوید: نام شریفش شاه طهماسب و فرزند ارشد اکبر شاه اسماعیل ماضی صفوی رَحِمَه ُ اﷲ بوده از صغر سن مبارک بسلطنت ایران رسیده در یازده سالگی بجای بدر برنشست، بعد از رفع اختلاف امرا قصد استیصال عبیداﷲخان بن محمود برادرزاده ٔ شاهی بیکخان شیبانی کرد، در زورآباد جام شکستی فاحش به ازبکیه داد و ایشان را از جیحون بازگردانید و با پادشاهان روم و گرجستان مصافها داد و شیروانات بگرفت و سلطان سلیمانخان عثمانی مصالحه کرد. سلاطین هند و ترکستان و روم باوی موالات ورزیدند. یکصدوچهارده هزار سپاه جرار داشت و بیست وچهارهزار اسب و استر بجهت اسفار. در بیست سالگی از جمیع معاصی توبه کرد و از عدل و انصاف او اصناف خلایق آسوده بودند و ایران معمور گردید. مدت عمرش شصت وچهار سال و شش ماه، مدت سلطنتش پنجاه وپنج سال و کسری بوده، رحلتش در شهر صفر 984 هَ. ق. در اغلب کمالات وحید بود و گاهی شعری میفرمود، از آن جمله است: درمجمع الفصحا عین اشعاری را که در آتشکده ثبت است آورده فقط یک بیت در وصف اصفهان افزوده است و آن این است که:
اصفهان جنتی است پرنعمت
هرچه در وی گمان بری شاید.
و بیتی را هم که در آتشکده در وصف اصفهان و اصفهانی آورده به طریق ذیل نقل کرده است:
همه چیزش نکوست الا آنک
اصفهانی در آن نمی باید.
(از مجمع الفصحا ج 1 ص 39).
شاه طهماسب اول روی سکه ها نامهای مبارکه ائمه ٔ اطهار سلام اﷲ علیهم را با القاب هر یک فرمان میداد نقش میکردند بدین صورت: علی المرتضی. حسن الرضا، حسین الشهید، علی زین العابدین. محمد الباقر، جعفر الصادق... الخ.
القاب این سلطان گاهی بر روی سکه ها بدین سیاق نقش بود: السلطان العادل الکامل [الهادی] [الوالی] ابوالمظفر شاه طهماسب بهادرخان [الصفوی] خلد اﷲ [تعالی] ملکه و [سلطانه]. و گاهی به روش ذیل: السلطان العادل الکامل الهادی الوالی ابوالمظفر [شاه] طهماسب بهادرخان [الصفوی] الحسینی خلد اﷲ [تعالی] ملکه و [سلطانه]. وگاهی بدین صورت: السلطان العادل الکامل الهادی الوالی ابوالمظفر سلطان طهماسب... الخ. و گاهی بدین طریق: السلطان الهادی شاه طهماسب بهادرخان [الصفوی] الحسینی خلد اﷲ ملکه و سلطانه. و گاه احساسات مذهبی این پادشاه بر روی سکه ها بصورت زیرین نمودار بود: غلام امام مهدی علیه السلام السلطان العادل ابومظفر پادشاه طهماسب الصفوی خلد اﷲ ملکه. غلام علی بن ابیطالب علیه السلام. السلطان العادل الهادی [الوالی] ابوالمظفر پادشاه طهماسب الصفوی [یا شاه طهماسب الحسینی الصفوی] خلد اﷲ ملکه.
سجع مُهرش گاه سلطان کشوردین طهماسب شاه عادل، و گاه در متن این مصرع: بنده ٔشاه ولایت طهماسب. و در حاشیه ٔ اسامی و القاب ائمه ٔ اطهار سلام اﷲ علیهم بشرحی که در پیش ذکر شد نقش بود. (مسکوکات رابینو صص 3- 29).


طهماسب میرزا

طهماسب میرزا. [طَ] (اِخ) ابوالفتح طهماسب میرزا. یکی از فرزندان شاه اسماعیل صفوی بوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 531 و فهرست آن جلد شود.

طهماسب میرزا. [طَ] (اِخ) از خوانین افشاریه، فرزند نادرمیرزا. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 333 شود.


زاب طهماسب

زاب طهماسب. [ب ِ طَ] (اِخ) از پادشاهان ایران، پسر طهماسب وپدر کیقباد نخستین پادشاه کیانی بوده است. مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: و گویند که از بعد کیومرث صد و پنجاه و اند سال زمین بی پادشاه بود تا اوشهنج پیشداد فراز گرفت و آن هوشنگ است، و دوم بار که افراسیاب ایران را بگرفت چند سال پادشاه نبود که معلوم نیست، و بار سوم چون زاب طهماسب اندرگذشت بسیار سال جهان مضطرب بود تاکیقباد برخاست و عدد آن ندانند و بچند دست پادشاهی از ایشان برفت و باز بجای آمد و کمیت آن معلوم نگردد... (مجمل التواریخ و القصص ص 10).
و در ص 27 تا 29 گوید: و فرزندش [منوچهر] طهماسب بود که پدر بوده است زاب را وخود گفته میشود، دیگر پسر نوذر بود پدر طوس و گستهم راست انداز. نوذر پسر منوچهر بود چنانک گفتیم. در تاریخ حمزهالاصفهانی هیچ ذکر ندارد، اما پادشاهی افراسیاب از وی بستد و او را بکشت، و اندر شاهنامه شرحی تمام دارد و بجای خویش گفته شود...
زاب طهماسب، پارسیان او را زو خوانند و زه نیز گفته اند و بعضی گویند پسرنودر [نوذر] بود و حقیقت آن است که پسر طهماسب بن منوچهر بود. و اندر تاریخ جریر چنان است که منوچهر بر این پسر خشم گرفت و از پدر بگریخت به دورجائی، و او را زنی بود از قرابت نام، مادرک، پس زاب از وی بزاد، چون منوچهر شنید از پسر خشنود گشت و او را بازخواند، در نبیره ٔ منوچهر شکی نیست، و زاب الاعلی و زاب الاسفل به وی بازخوانند، و اندر روزگار او گرشاسف بر طرفی پادشاهی کرده ست، اما در شاهنامه و دیگر کتب شرحی ندارد و اﷲ اعلم بالصواب.
نخستین ایشان [از طبقه ٔ کیانیان] کیقباد بود و اندر نسب چنان خواندم از ابن المقسم و عطا و شعبی و دعفل که صاحب روایت عرب اند. کذا قال صاحب النسخه: قال کان کیقبادبن الزاب الذی یقول له المجوس زو. بروایتی گویند پسر کیکامه بود و کیکامه پسر زو، بهم نزدیک است. فرزندش کیکاوس و کی پشین و او جد لهراسف وبرادرش جاماسب حکیم بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 27، 28، 29). و در ص 44 آمده: پادشاهی زاب طهماسب سه سال بود بروایتی پنج سال گویند و گرشاسب اندر پادشاهی او طرفی داشت و از تخمه ٔ جمشید بود و اندر تاریخ جریر چنان است که این گرشاسف وزیر زاب بود و چون سپاه عجم با زال بیامدند و او را بنشاندند برابر افراسیاب شدند و قحط برخاست تا بر آخر صلح کردند و دیگر بار زاب خرابیهای افراسیاب را عمارت کرد که در این دوازده سال کرده بود و زابین به عراق اندر بگشاد، چنانک گفته ایم و آن را زاب بزرگ و زاب کوچک خوانند. و بزمین اصطخر بمرگ بمرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 44). ودر ص 417 آرد: اما پارسیان از عهد کیومرث تا یزدجردشهریار هر یکی را بلقبی خواندندی بیرون از چنین که شهریار و شاه و شهنشاه و خدایگان و خسرو و غیره و من آن را در این جدول جمع آوردم:
کیومرث = گل شاه.
جم = شید یعنی خور.
زاب = زوطهماسب (مجمل التواریخ و القصص ص 417).


طهماسب قلیخان

طهماسب قلیخان. [طَ ق ُ] (اِخ) (طهماسبقلی جلایر) سردار کابل که در قیام مردم سیستان بر ضد نادر با علی قلی خان برادرزاده ٔ نادرشاه همدست شد و سر از فرمان نادر باززد. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 10 شود.


پسر

پسر. [پ ُ / پ َ س َ] (اِ) پور. پوره. (برهان قاطع). پُس. فرزند نرینه. ریکا. ابن. ولد. ریمن ؟. (برهان قاطع). واد؟. (برهان قاطع). ابنم. (منتهی الارب):
پسر بُد مر او را یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی.
فردوسی.
بخوردن نشستند با یکدگر
سیاوش پسر گشت و پیران پدر.
فردوسی.
کنون کارگر شدکه بیکار گشت
پسر پیش چشم پدر خوار گشت.
فردوسی.
پدر کشته گردد بدست پسر
پسر هم بدانسان بدست پدر.
فردوسی.
چنین گفت مر زال را ای پسر
نگر تا نباشی جز از دادگر.
فردوسی.
چو آگاه شد شاه کامد پسر
کلاه کئی برنهاده بسر.
فردوسی.
خنک آن میر که در خانه ٔ آن بارخدای
پسر و دختر آن میر بود بنده و داه.
فرخی.
پسر آن ملکی تو که بمردی بگشاد
ز عدن تا جروان و ز جروان تا ککری.
فرخی.
سوی پسر کاکو و دیگران... نامه ها فرمودیم بقرار گرفتن این حالها بدین خوبی و نیکوئی. (تاریخ بیهقی). و پسر علی را و سرهنگ محسن را بمولتان فرستادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88). چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود. (تاریخ بیهقی).
که پسر بود دو، مر آدم را
مِه قابیل و کهترش هابیل.
ناصرخسرو.
فخر بر عالم ارواح وبر ارواح کند
آنکه در عالم اجسام چنینش پسر است.
ناصرخسرو.
پسر گرچه کور است زین خانه دور
بچشم پدر شب چراغست و نور.
مذکار؛ زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب). اذکار؛ پسر زادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). مُذکِر؛ زن که همه پسر زاید. اِطابَه؛ پسران نیک سیرت زادن. دعوه؛ بپسری خواندن. اِستلاطَه؛ پسر خواندن غیری را. التیاط؛ پسر خواندن کسی را. (منتهی الارب). || فرزند. طفل. صَبی ّ. جوان. غلام. خطاب است به کودکی یا جوانی خواه پسر متکلم باشد یا پسر دیگری:
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.
رودکی.
گفت خیز اکنون و ساز ره بسیج
رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ.
رودکی.
اُترور؛ پسر خرد. کودک. طِشَّه؛ پسر خردسال. (منتهی الارب). || یکی از سه اقنوم اهل تثلیث. عیسی. یکی از اقانیم ثلثه نزد نصاری. ابن.
- پسران، ابناء. ذکره. (منتهی الارب). بنین. بنون. اغلمه.
- پسران خدای، بعضی برآنند که قصد از این لفظ یا ملائکه یا ارواح طاهره می باشند لکن بعضی دیگر گویند که قصد از این لفظ اشخاص مقدس و محترمی هستند که پسران اشخاص مقدس و محترم بوده در تقوی و پرهیزکاری و خداشناسی شهرت داشتند. (قاموس کتاب مقدس).
- پسران عنبر، بلعنبر یعنی بنوالعنبر و آن قبیله ای است از بنی تمیم. (منتهی الارب).
- پسراندر، پسندر، پسر شوی از زن دیگر یا پسر زن از شوی دیگر. ربیب.
- پسربچه، پسری که از مرحله ٔ طفلی گذشته و به مرحله ٔ جوانی نرسیده باشد. مراهق. مؤلف فرهنگ شعوری بنقل از مؤیدالفضلا گوید (ج 1 ص 269): بمعنی پسران بدکار و ناخلف باشد.
- پسر برادر، برادرزاده. فرزند برادر.
- پسرِ پسر، نوه. سبط.
- پسرچه، پسر کوچک.
- پسرخواندگی، متقدمین و اشخاص زمان حال را عادت این بوده و هست که بچگان غیر را برای خود برمیگزیدند و بجای اولاد خود شمرده حقوق وراثت و غیره را آن طرز که باید در حق ایشان مرعی میداشتند. (قاموس کتاب مقدس). قوم اسرائیل لفظ پسر را بسیار توسیع داده اند چنانکه گاهی برای نبیره و گاهی برای خویش بسیار دور استعمال کرده اند. - انتهی. (قاموس کتاب مقدس).
- پسرخوانده، آنکه بجای پسر گیرند. متبنّی. دَعی ّ. زنیم. مزنَّم. مزنَد. ازیب. مُسبع. مُلَصَّق. مُلَسَّق. سنید. مُسند. لموس. مُدخل. مُذعذع. حمیل. (منتهی الارب).
- پسر خواهر، خواهرزاده.
- پسرزاده، پسر پسر. دختر پسر. اَمرد؛ پسر ریش نیاورده.
- پسرزن (با سکون راء) ناپسری، پسندر. ربیب. مادرش را بگیر تا پسرش به دو معنی پسرزنت باشد.
- پسرشوهر (با سکون راء پسر)، ناپسری. پسندر.
- پسرگیر، پسرخوانده را گویند.
- پسرمرده، آنکه پسر وی درگذشته است.


حصار طهماسب

حصار طهماسب. [ح ِ رِ طَ] (اِخ) دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران. واقع در 26هزارگزی باختر شهریار کنار راه ماشین رو علیشاه عوض به شهرآباد. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 237 تن سکنه میباشد. ترکی و فارسی زبانند. از قنات جدید و رود کرج مشروب می شود. محصولات آنجا غلات، بنشن، صیفی، چغندر قند، میوه جات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند.راه ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


شاه طهماسب ثان...

شاه طهماسب ثانی. [طَ س ِ ب ِ] (اِخ) نام یکی دیگر از پادشاهان سلسله ٔ صفوی. رجوع به طهماسب (شاه... دوم) در لغتنامه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

طهماسب

نام پارسی است تهم اسپ تهماسب

بیوگرافی

ایرج طهماسب

ایرج طهماسب متولد ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۸ در تهران، مجری تلویزیون، بازیگر، کارگردان و فیلمنامه‌نویس ایرانی است.طهماسب فارغ‌التحصیل رشتهٔ تئاتر از دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. وی فعالیت هنری‌اش را با بازی در فیلم آن سوی مه به کارگردانی منوچهر عسگری‌نسب در سینما آغاز کرد. او بازیگری، کارگردانی و نویسندگی فیلم‌هایی چون کلاه‌قرمزی و پسرخاله، یکی بود یکی نبود، دختر شیرینی‌فروش، کلاه‌قرمزی و سروناز، زیر درخت هلو و کلاه‌قرمزی و بچه‌ننه را در کارنامهٔ هنری‌اش دارد. طهماسب همچنین در مجموعه‌های آرایشگاه زیبا، النگ و دولنگ، خانوادهٔ عجیب و کلاه‌قرمزی به نقش‌آفرینی پرداخته و در برنامهٔ صندوق پُست و اولین حضور شخصیت عروسکیِ کلاه‌قرمزی در تلویزیون، به‌عنوان مجری حضور داشته‌است. او همسر مرجان مدرسی و برادر ناصر طهماسب (دوبلر و مدیر دوبلاژ) است. او همکاری خوبی را با حمید جبلی در فیلم‌ها و مجموعه‌های خود دارد. فیلم “کلاه قرمزی و پسرخاله” که در سال ۱۳۷۳ اکران شد یکی از پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران و یکی از به یاد ماندنی ترین کارهای کودک شد. ایرج طهماسب در زمستان ۱۳۹۵ نخستین کتاب داستان خود را با نام سه قصه منتشر کرد. وی از نیمه دوم سال ۱۳۹۶ جزو استادان رشته سینمای دانشگاه پارس می‌باشد. فعالیت های سینمایی ایرج طهماسب عبارتند از: خط پایان (بازیگر)، آن سوی مه (بازیگر)، مقاومت (بازیگر)، روزهای انتظار (بازیگر)، صعود (بازیگر)، جهیزیه‌ای برای رباب (بازیگر)، روز باشکوه (بازیگر)، زیر بام‌های شهر (بازیگر)، راز کوکب (بازیگر)، اتل متل توتوله (نویسنده)، کلاه‌قرمزی و پسرخاله (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، عینک دودی (بازیگر)، یکی بود یکی نبود (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، دختر شیرینی‌فروش (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، کلاه‌قرمزی و سروناز (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، دختر ایرونی (نویسنده)، خوابگاه دختران (نویسنده)، زیر درخت هلو (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، رفیق بد (نویسنده/بازیگر)، کلاه‌قرمزی و بچه‌ننه. فعالیت های تلویزیونی: سقائک و شانه‌به‌سر دانا (کارگردان)، مسابقهٔ تلویزیونی هتل پُرستاره، مدرسهٔ موش‌ها (عروسک گردان)، آئینه (بازیگر)، خونهٔ مادربزرگه (عروسک گردان)، سلامتی چه خوبه (کارگردان)، دکتر عروسکی (کارگردان)، خانوادهٔ عجیب (بازیگر/کارگردان)، آرایشگاه زیبا (بازیگر)، صبحگاه خونین (بازیگر)، النگ و دولنگ (کارگردان)، صندوق پُست (مجری)، عید آمد، بهار آمد (کارگردان هنری)، کلاه‌قرمزی ۲ (مجری)، کلاه‌قرمزی ۸۸ (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، کلاه‌قرمزی ۹۰ (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، کلاه‌قرمزی ۹۱ (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، کلاه‌قرمزی ۹۲ (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، کلاه‌قرمزی ۹۳ (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، کلاه قرمزی ۹۴ (نویسنده/بازیگر/کارگردان)، کلاه قرمزی ۹۷ (نویسنده/بازیگر/کارگردان).

فارسی به آلمانی

پسر پسر

Enkel (m), Enkelsohn (m)

معادل ابجد

پسر طهماسب

379

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری